۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

دست نوشته ای از نوید خانجانی


وقتی به همراهان زندانی و مهاجرم فکر می کنم
تمام سلول هایم درد می گیرد،
در این چند سال چه به ما گذشت؟
شاید شبیه درد زایمان یک زن
اما از این درد تنها چیزی که خلق شد خاطرات تلخ بود
دیگر حتی لغت تراژدی نمی تواند حق مطلب را برای این درد ادا کند
سماء
ایقان
حسام
سپهر
سارا
درسا
واحد
چه به سر ما آمد؟
ته این داستان چیه؟
چند نفر دیگر باید در این داستان قربانی شوند؟

با تمام این اتفاقات
دوست دارم چشم های خودم را ببندم
دوست دارم لیوان چایی ام را مثل قدیم در دست بگیرم
و فکر کنم روزی ما پیروز خواهیم شد
و شاید...
روزی خاطراتمان بوی غم و طعم تلخ نداشته باشد
و شاید...