۱۳۹۳ آذر ۶, پنجشنبه

بياييد که جان دل ما رفت

 
 

بياييد ، بياييد که جان دل ما رفت

بگرييد ، بگرييد که آن خنده گشا رفت

برين خاک بيفتيد که آن آلاله فرو ريخت

برين باغ بگرييد که آن سرو فرا رفت

درين غم بنشينيد که غم خوار سفر کرد

درين درد بمانيد که اميد دوا رفت

دگر شمع مياريد که اين جمع پرکند

دگر عود مسوزيد کزين بزم صفا رفت

لب جام مبوسيد که آن ساقي ما خفت

رگ چنگ ببريد که آن نغمه سرا رفت

رخ حسن مجوييد که آن اينه بشکست

گل عشق مبوييد که آن بوي وفا رفت

نواي ني او بود که سوط غزلم داد

غزل باز مخوانيد که ني سوخت ، نوا رفت

ازين چشمه منوشيد که پر خون جگر گشت

بدين تشنه بگوييد که آن آب بقا رفت

سر راه نشستيم و نشستيم و شب افتاد

بپرسيد ، بپرسيد که آن ماه کجا رفت

زهي سايه ي اقبال کزو بر سر ما بود

سر و سايه مخواهيد که آن فر هما رفت


ــ هوشنگ ابتهاج سايه